با شروع هزاره سوم - تخمین زده می شود که تقریبا نیمی از جمعیت جهان در مناطق شهری سکونت یافته باشند - یعنی جاهای که بیشترین منابع را مصرف و بیشترین ضایعات و آلودگیها را تولید می کنند . از سالهای 1970 به بعد در مورد اینکه الگوهای فعلی و رایج توسعه از یکسو و رفتار و عملکرد انسان شهری از سوی دیگر - باعث بروز مشکلات زیست محیطی و اکولوژیک مانند افزایش گرمای زمین و گازهای گلخانه ای کاهش لایه اوزون - بارش بارانهای اسیدی و دگرگونیهای زیستی شده است یک توافق نظر کلی وجود دارد . به همین جهت کنفرانس ریو در سال 1993 با صدور قطعنامه زمین به این نتیجه ریسد که چنین رسید که چنین رسید چنین الگوی توسعه ای در دراز مدت و بدون تغییرات اساسی پایدار نخواهد ماند و تغییرات عمده و چرخش در جهت های فعلی باید در جهت رسیدن به توسعه پایدار صورت بگیرد . در این میان نقش شهر و نواحی شهری به طور مستقیم و شهرسازی و ساخت فیزیکی آن به طور غیر مستقیم و سهم آنها در ناپایدار موجود - به سرعت - توجه جدی محافل علمی و حکومتی و سیاستگزاران را به خود جلب کرده است . توصیه ها بر این است که شهر ها باید به عنوان نقاط و کانونهای اصلی برای حل مشکلات جهانی و دستیابی به توسعه پایدار مورد نظر و استفاده قرار گیرند . اما برخی آبهامها و جدلهای تئوریک در مفهوم و چگونگی دستیابی به پایداری شهری وجود دارد . این ابهامها و تضادهای تئوریک می توانند به عنوان خطر بالقوه و یا مانع اساسی در مسیر تحقیق توسعه پایدار عمل کنند . هدف این تحقیق - در نتیجه - جستجوی ریشه های تئوریهای زیست محیطی و شرایط اجتماعی اقتصادی که نهایتا منجر به شکل گیری بیش توسعه پایدار گردید می باشد . جستجوی متون علمی و ادبیات تحقیق منجر به دریافت و تئوری مسلط و عمده در فلسفه اکولوژِیک تحت عنوانهای : اکوسنتریسم ( طبیعت محوری ) و تکنوسنتریسم ( فن محوری ) شد . این دو بینش در شکل گیری تئوری های بعدی شهرسازی تاثیر زیادی داشته اند. این تحقیق تلاش دارد تا ریشه های تئوریهای معاصر شهرسازی را بر اساس بینش های زیست محیطی و در روشنایی زمینه های اجتماعی - اقتصادی آنها مورد ارزیابی قرار دهد تا بستر مناسبی برای درک بهتر و ارزشیابی و قضاوت آنها - هنگامی که در حوزه های شهرسازی و برنامه ریزی های محیطی بکار گرفته می شوند - را فراهم کرده باشد.